برای تو که ثمره ی یه عشششششق بینظیری

دلواپسی مادرانه

بهانه قشنگ این روزای من،  دردونه کوچکم.. این روزا خیلی منتظرم که شروع کنی به تکون خوردن و مثل ماهی کوچولو تو دلم لیز بخوری، ولی هنوز شروع نشده و نمیدونم چرا امیدوارم که حالت خوب باشه و جات عالی.. رفتم و از خاله های نی نی سایتی پرسیدم که گفتن جای نگرانی نداره ممکنه تا هفته بیستم طول بکشه ، الان شما تو هفته هفدهم هستی و مامان هفته دیگه قراره بره سونو غربالگری دوم. پس مامانی همچنان باید منتظر بمونه عزیزکم، هرچی که مربوط به تو باشه خیلی دوست داشتنیه ،،حتییییی انتظااااااارررر.........    
17 بهمن 1396

به یمن قدم های پر برکتت

سلام جوجه طلایی ناز مامان امشب شنبه شبه که هفتم دی ماهه داره ریز ریز برف خیلی خوشگل میباره، اینقدر مامانی از اومدن برف خوشحاله که حد و اندازه نداره. آخه این برف زیبا بعد از گذشته نه سال داره دوباره میباره، مامانی حق داره که خیلی خوشحال باشه. اون شب مامان و بابا به همراه خاله الهام و داداشش تا ۴ صبح بیدار موندیم و از دیدن و باریدن برف لذت بردیم، برف همیجور اروم اروم بارید تا صبح،ساعت ۱۱ بود که از خواب بیدار شدم و سریع دوییدم پشت پنجره تا از بودن برف مطمئن بشم.. واااااای خدای من شکرت،، همه جا پوشیده از برف و سفید پوش شده بود،خیلی تصویر قشنگی بود، همه مردم خوشحال و خندون  تو کوچه مشغول برف بازی و ساخت آدم برفی بودن، منم رفتم و بابا ا...
17 بهمن 1396

۱۲ هفته و سونو غربالگری NT

سلام عشق کوچولو،  کوچولوی شیطونه من، دیروز که برای سونو NT  که ۱۴ دی ماه بود با بابا امیر رفتیم مطب، خیلی هیجان داشتم که هرچه زودتر ببینمت، وقتی نوبت مامان شد و رفتم رو تخت سونو خوابیدم از دکتر پرسیدم میشه جنسیت بچم و بهم بگید که دکتر سریع گفت نه الان نمیشه صد در صد گفت ،باید تا هجده هفته صبر کنید. وقتی سونو انجام داد بهم گفت برو بیرون یه چیز شیرین بخور و یک ربع دیگه بیا، وقتی برای بار دوم رفتم دکترم گفت این وروجک شیطون که هنوز بر نگشته ، برو و دوباره یه چیز شیرین بخور و باز بیا. اومدم بیرون پیش بابا امیر و کلی خندیدیم به کارت که بر نمیگشتی تا دکتر از پشتت هم سونو بگیره.ا ین بار که رفتم دیگه برگشته بودی و وقتی دکتر با اون موس هی...
17 بهمن 1396

نامه ای به دو تا عشق زندگیم

سلام عزیزای دلم،زندگیهای من..  عزیز دل مامان تو از یه خط قرمز کوچولو تبدیل به یه قلب با تپش زیبا شدی و همینجوری داری به سلولهای بزرگتر تبدیل میشی، داری درون من زندگی میکنی ومن حاضرم تموم دنیامو برات بدم نفسم، تو زندگی مونو عوض کردی،شدی تموم عشق و زندگی من و بابا امیر، خیییلییییی خییییییلییییییییییی دووووسسسسست داااااارییییییم پاره تنم،، بابا امیر خیلی دوست داره تو هرچی زودتر بزرگ شی و شکم مامان قلنبه تر شه، بابا امیر خیلی مهربون و دوست داشتنیه عزیزم حالا وقتی بیای پیشمون خودت میبینی و میفهمی که مامان چی میگه.. بابایی هر شب میاد و کلی باهات حرف میزنه و قربون صدقت میره و میبوستت  ،تازه گاهی شبا هم برات قصه میگه ولی قصه هاش خیلی...
17 بهمن 1396

اولین باری که رفتیم سونوگرافی

سلام عشق کوچولوی من، امیدوارم خوب باشی مامانی امروز که نهم آذر ماهه با بابا امیر جون برای اولین بار رفتیم سونو گرافی،مطب خیلی شلوغ بود وما خیلی منتظر موندیم ولی به عشق دیدن تو همه این انتظارها شیرین بود. وقتی رفتم خوابیدم رو تخت دکتر بهم گفت شما یه ساک بارداری دارید که یک جنین زنده معادل سن ۶ هفته و ۴ روز و دارای ضربان قلب نرمال و طبیعی است،  اون لحظه فقط داشت تو دلم قند آب میشد از خوشحالی، وقتی اومدم بیرون به بابا امیر گفتم که صحیح وسلامتی اونم مثل من خیلی خوشحال شد و بعد کلی قربون صدقه جفتمون رفت. ...
17 بهمن 1396

اولین روزی که از وجود نازت با خبر شدیم

بنام خدای مهربون،خدای عشق و افرینش_ آمدی نور کوچکم،بعد از این همه انتظار و دل نگرانی امدی، آمدی فرشته کوچک من، اومدی وهمه جارو با خودت پر از نور و روشنی کردی.. قصه کوچولوی ناز من از اینجا شروع شد.،، صبح روز جمعه ۱۹ ابان ، وقتی از خواب بیدار شدم به خودم گفتم یه دونه تست بی بی چک بگیرم، به سرویس رفتم گر چه بین دو دلی بودم اما به محض اینکه اون خطهای قرمز سریع پررنگ شدن مژده اومدنت رو به مامان دادن، عشق مامان اگه بدونی تو اون لحظه چه حالی داشتم، هم خنده وهم گریه که هر دوش از رو شوق بود، از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم ،نمیدونستم چیکار کنم مثل دیونه ها گیج شده بودم، بدنم تحمل این همه هیجان و نداشت.بابا امیر اون لحظه تو اتاق خواب بود منم ب...
17 بهمن 1396

آغاز شدن فصل مادرانگی من در زندگی

  سلام نبض وجودم، زمانی که داشتم این پست و مینوشتم از تمام وجودم از خدای بزرگ و مهربون تشکر میکردم بخاطر هدیه قشنگی که به من و بابایی داده، واقعا نمیدونیم با چه زبان و چه کلامی از خدای بزرگ و مهربون  سپاسگذاری کنیم. عزیز مادر انگار این فصل جدید و خواستنی با آرامش و خیال راحت میانه ای ندارد، فصلی که پر از دلشوره و استرس است، هر لحظه که یادت میکنم، یاد سلامتیت، آینده ات، زندگی و خواسته هایت استرس وجودم را میگیرد ولی لذت بی نهایت مادر شدنم میگیرد جای این همه استرس ها را.. این روزا مامانی خیلی حال خوبی نداره ،چون حالت تهوع شدید داره وهمش بی حاله، طفلی بابا امیر مهربون که  زحمت همه کارای خونه افتاده گردنش،  جا داره...
14 بهمن 1396

درست کردن وبلاگت

سلام مامان جون ،فدات شم الهی عشق زندگیم  امشب که این وبلاگ به کمک بابا امیر ساختیم کلی ذوق دارم برات، میدونم اگه بزرگ شی این دلنوشته های منو بابایی و بخوانی توام مثل ما خوشحال میشی. امشب مورخ ۱۰/۱۱/۹۶ وشما نی نی قشنگ من تو هفته شانزدهم هستی .. من و بابا امیر عاشقتیم عزیزم             ...
10 بهمن 1396
1